سلام
در ابتدا جای همه دوستانی که در ذهن خوانیهای یک و دو و سه و چهار و پنج و شش و هفت حضور داشتند رو خالی میکنم.
الان که داشتم مرورشون میکردم، دلم گرفت. چقدر شور و اشتیاق بین بچههای وبلاگ زیاد بود. چقدر هیجان بود. چقدر همه منتظر بودیم تا دوستانمون به روز بشن و مطالبشون رو بخونیم و چقدر ذوق زده میشدیم که دیدگاه اول رو مذاشتیم. این البته طبیعیه. در دنیای واقعی و زیستی خودمون هم وقتی به گذشته بر میگردیم و نگاه میکنیم میبینیم که خیلیها دیگه نیستن و اونایی هم که هستن، یا مسیرشون تغییر کرده و سمت دیگهای رو انتخاب کردن و یا دیگه دل و دماغی برای دور هم بودن و گفتن و شنفتن و گاهی خنداندن و گاهی هم غصه خوردن ندارن. هر کدوم به سمتی رفتن و آدمهای اطرافشون رو عوض کردن و شاید هرگز هم یادشون نیاد که مایی وجود داشتیم و چی بشه که بر حسب اتفاق، مثل الانِ من به گذشته برن و مروری بکنن و یاد امثال منی بیفتن و با خودشون بگن کهای بابا مهدی مسیرش عوض شده و من رو یادش نمیاد و در دلش بگه شاید مهدی هم روزی یاد من بیفته و ........
در دومین موضوع که سواله بگم: چرا دیگه نمیشه اینجا لینک گذاشت؟ قبلاها میشد. شاید جایی به دردم نمیخورد اما یه خوبی که داشت در تمام ذهن خوانیها، ذهن خوانی قبلی رو لینک میکردم که اگر کسی جویا میشدو دلش میخواست بدونه در ذهن خوانیهای قبلی حضور داشته یا نه، تو هر ذهن خوانی با ذهن خوانی قبلی هم مواجه میشد.
بگذریم.
ای بابا عکس هم که نمیشه گذاشت؟ چرا انقدر محدود شده بیان؟ برای من چنینه یا برای شما هم چنینه؟
خوب چه کنم؟ ببینم میشه لینکش رو گذاشت یا نه؟
https://bayanbox.ir/view/7272944088983424531/MG-4246.jpg
بله شد. این یک عکسه. و در اردیبهشت سال 1399 ثبتش کردم.
هدفم از این پست این بود که حس شما رو نسبت به این عکس بدونم و اگر براتون مقدوره درموردش چیزی بگید. آیه ای، بیتی، حدیثی، برداشت خودتون و یا هرچیزی که به ذهنتون میخوره. بینهایت سپاسگزارم.
حتی رنگ هم نمیشه تغییر داد. فکر کنم بیان داره باطریش تموم میشه. :))))) خوشبحال خودم یه بک آپ از کل نوشتههام گرفتم.
پ.ن/ خلاصه که امیدوارم مثل همیشه دوستان ببینن و نظرشون رو بگن