یه عده تو خونههاشون سگ نگه میدارن و یه عدهی دیگه گربه. یه عده همستر و یه عده طوطی و فنچ و قناری و مرغ عشق. یکی هم هست تو خونه آپارتمانیش گوساله نگه میداره. این رو امروز تو اخبار خوندم.
من آکواریوم دارم.
داشتم.
یه آکواریوم پر از ماهیهای ریز و رنگارنگ.
چند روز پیش که از خواب بیدار شدم دیدم یکیشون دار فانی رو وداع گفته و روی آب معلقه. غروب نشده همسر تماس گرفت و گفت: دو تا از ماهیها غزل خداحافظی رو نخونده، به دیار باقی شتافتند. شب که رفتم خونه آب آکواریوم رو عوض کردم و ضدعفونی کردم و گفتم خدا رو شکر که بقیه نمردن.
صبح اما، هیچکدومشون زنده نبودن.
واقعا دردناکه. آدم گاهی به یه خودکار که مدتهای طولانی تو دستاشه، انس میگیره. چه برسه به یه موجود زنده. بعضی وقتا فکر میکنم اونایی که تو خونه شون سگ و گربهای که شعوری نسبتا بالاتر از ماهی دارن، نگه داری میکنن، موقع مرگشون، چه واکنشی نشون میدن و چه رنجی رو تحمل میکنن.
از اینکه همهی ماهیها از یه دردی رنجور بودن و من متوجه ش نشده بودم،کلافه شدم.
اینکه ماهیها رو یه چیزی آزار داده و من نتونستم درکش کنم، داشت عذابم میداد.
به تک تکشون فکر میکردم. به اونی که دُمهای طلایی داشت. به اونی که تازه یه عالمه بچه به دنیا آورده بود. به اونی که اولین ماهی آکواریومیِ من بود . به اونی که خطهای طلایی رو بدنش داشت. به اونی که روی سرش یه چیزی شبیه گل کوکب باز شده بود و شبیه سلطانها راه میرفت. به اونی که به همه میپرید و شرور بود. به اونی که انقدر مهربون بود که همه دوستش داشتن، حتی اونی که شرور بود.
نمیتونستم با خودم کنار بیام و بگم چندتا ماهی بوده دیگه. تا دیر وقت مدام یادشون میفتادم و نوچ و توچ میکردم انقدر که همسر هم کلافه کرده بودم.
به همه چی فکر کردم.
به اینکه جای پمپ هوا رو عوض کردم و ممکنه اونجایی که پمپ رو گذاشتم، قبلا داروی دفع سوسک زده باشم. به اینکه این سنگ ریزههایی که برای کف آکواریوم خریدم ممکنه آلوده بوده باشن. به اینکه غذایی که چند روز پیش خریدم، فاسد بوده باشه، به اینکه اون ماهی جدیده که سه روز پیش خریدم ممکنه مریض بوده باشه، به هرکدوم فکر میکردم، هزار تا دلیل براش پیدا میکردم که نه این نمیتونه دلیل قتل عام ماهیها باشه. اما با اینحال خودم رو مقصر میدونستم!
بدون شک یه چیزی در من غلط بوده که چنین شده. تا اینکه دیروز بابام زنگ زد و گفت ماهیهاش همه مرده ن. تا این رو گفت مطمئن شدم به خاطر غذایی بوده که براشون گرفتم. حتما اون فاسد بوده . چون بخشیش رو به بابا داده بودم که برای ماهیهاش استفاده کنه.
خوب خدا رو شکر دلیلش رو فهمیدم.
آروم گرفتم.
واقعا آروم گرفتم.
همسر دیگه کلافه نبود.
شب راحت خوابیدم.
آکواریوم رو شستم.
ضدعفونی کردم
و الان تو فکرم ماهیهای جدید بخرم.
گوربابای ماهیهایی که مظلومانه مُردند و از درون فروپاشیده بودن و دچار بیماری و یا مسمومیت شده بودن.
حتی به خودم زحمت هم ندادم برم بگم آقا این غذایی که دادی احتمالا تاریخش گذشته و چنین شده و چنان شده.
میرم یه آکواریوم و ماهیفروشی دیگه؛ یه مشت غذای جدید؛ و یه مشت ماهی جدید میخرم تا زندگی رو دوباره تو اون قفس کوچولو برای چند تا حیوون کوچولوی خوشگل دیگه آغاز کنم و بهشون سر بزنم و ببینمشون و حظش رو ببرم و بگم من چقدر خوبم که دارم اکسیژن و غذای اینها رو تامین میکنم و حتی یه لحظه هم به اون ماهیهایی که با درد مردن هم فکر نکنم و توی دلم بگم گور باباشون. این جدیدا خوشگل ترن و اگر هم روزی مردند میرم چندتا دیگه میخرم.