loading...

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟" گونه!!!

یک مهدی فعله‌گریِ معمولی و از رده خارج

بازدید : 1096
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 7:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

اگر خدایی ناکرده

مسئولینِ نظام

از توجه و عمل به هشدارهای بنیانگذارِ جمهوری اسلامی

طفره رفته،

و به جای پرداختن به اصول و آرمان‌های انقلاب

به کارهای فرعی پرداختند؛

{و خدایی نکرده}

سهواً و عمداً

خیانت

درمورد بعضی‌ها تحقق پیدا کرد،

{باید مراقب بود که}

در عزم، اراده، توجه و عملِ ملت،

نسبت به وظیفه‌‌‌ای که در قبالِ خداوند و امام زمان "عجل الله تعالی فرجه شریف" دارند،

کمترین خللی ایجاد نشود.

ما در مقابل حضرت

مسئولیم

و عمل نکردن مسئولان به وظایف خودشان،

دلیلِ سستی ما، در وظایفان

نسبت به امام غریب و مظلوممان نیست.

۞ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ ۖ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ۚ مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ ۚ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ(....سوره مبارکه سباء آیه 46)

بگو: « من فقط به شما یک اندرز مى‌دهم که: دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید،سپس بیندیشید که رفیق شما هیچ گونه دیوانگى ندارد. او شما را از عذاب سختى که در پیش است جز هشداردهنده‌اى [بیش‌] نیست.

+کتاب "آشتی با امام زمان" نوشته "محمد شجاعی" ص 205

++ تیتر مصرعی از "فیض کاشانی" در دیوان"شوق مَهدی"

بازدید : 755
دوشنبه 11 اسفند 1398 زمان : 9:52
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

=این دیگه چیه؟

-مسواک؟

=این چیه؟

-صابون

=نداشتیم؟

-اگه داشتیم میخریدم؟

=یه هفته پیش یه بسته خریدم

-این مالِ صورته

=این برا چیه؟ (اشاره میزنم به یه چی که شبیه کاکائوئه)

-برو اونور بذار خریدمو بکنم

=مسواکت چی شد؟

-برا تو خریدم

=دارم که

-اونی که شما داری شده فرچه‌ی توالــ...... استغفرالله. برو اونور؟

=جواب میده هنوزا. دیگه لازم نیست بالا پایین کنی همین که میره تو دهن همه جا رو پوشش میده. (میخندم. نمیخنده)

-برو اونور

=کرانچی میخوری یا چیپس؟

-نگفتم برو اونور. منظورم این بود برو کنار واسّا. هله هوله هم نخر. پول نداریم.

=یه چیپس فقط:|

-نه

=ظالم. من پسر بچه‌م منو آوردی تو مغازه باید برام یه چی بخری D:

-(سکوت میکنه)

=نیگا نسکافه‌ها فقط هزار تومنه.

-اینو دوست داری یا اینو

=چی هست؟

-قدیما بهش میگفتن ناخن‌گیر

=دارم که

-نخیر نداری . آخرین بار فکر کنم صد سال پیش بود که ناخن گرفتی، به خاطر ضخامت ناخنهات، اهرمش شکست.یادت رفته؟

=عه!! جدی؟ تا حالا فکر میکردم دارم. پس واس همینه انقدر چنگالام بزرگ شدن. (یه نگاه بهشون میکنم) راستی نگفتی این تو چیه؟(اشاره میزنم به اونی که شبیه کاکائوبود)

-ببین دستمال کاغذیاش گرونه شب برو کوروش بخر.

=کوروش؟ {یاد این میفتم}بعد میگم. بخر بابا همین جا. فوقش دویست سیصد تومن گرونه.

-(یه کم فکر میکنه ) نه همون بهتره که شب بری کوروش بخری.

=صدای منو میشنوی؟ الو

-چی میگی؟ یه دقیقه دندون به جیگر بگیر. برو بپرس شیشه شور ندارن؟ کجاس؟(...) دستتو نزن به چشمت.

=میخاره خوب. مسخره کردیا.... انگار بچه‌م(یه چیزی ریز و آروم میگه. متوجه میشم. تابلو بود. مطمئنم یه چیزی زیر لب گفت. میگم: ) چی گفتی؟

-هیچی. گفتم برو بپرس شیشه شور.... آهان اوناهاش. اینا رو بگیر(سبد رو میده دستم)و(بر میگرده) بریم؟

=(جوابشو نمیدم. یه کم مکث میکنه . ابروهاشو بالا میندازه.)

-نی‌نی قهر کرده؟ قاقا میخواد؟

=(جواب نمیدم)

-برو یه ویفر بردار

=باشه(شاد و خوشحال و خرامان خرامان میرم سمت ویفر‌ها) (داد میزنم) موزی باشه یا توت فرنگی؟ (یهو میبینم همه سرشونو برگردوندن سمت من نگام میکنن)

(از قیافَش معلومه داره حرص میخوره. رسیدم نزدیکش) موزی یا این؟(یکیش رو از دستم میکشه)

-اون یکی رو ببر بذار سر جاش

(همونطور از کنار پفک‌ها و چیپس‌ها و شکلاتها و بیسکوئیت‌ها و کلوچه‌ها و کیک‌ها و ..... این چیه؟ )

=آقا این چیه؟

*پاستیل

(یه نگاه به همسر می‌اندازم و یه نگاه به پاستیل. ویفر رو سرجاش میذارم میرم سمت صندوق)

+یه خوب که چی گونه‌ی محض!!!!

بازدید : 698
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 16:25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

سلام این یادداشت شاید موقتی باشه.

سوال اینه که شما میدونید جریان این لینکهای زیر چیه؟

ابتدا عذر خواهی کنم از اینکه یکی دوتاش برای ورود نیاز به کلیک روی تبلیغات داره که میتونید درصورت درخواست کلیک نکنید و صفحه رو ببندید.

اسم وبلاگم رو تو گوگل سرچ کردم و با این صفحات مواجه شدم که به صورت نامرتب، مطالب وبلاگ منو نشر دادن...

لینک اول

لینک دوم

لینک سوم

لینک چهارم

لینک پنجم

اسم وبلاگ که اسم وبلاگ منه.

آدرسش هم آدرس منه ولی به جای بلاگ دات آی آر.. چیز دیگه است.

نَکُشَنِمون!!!

بازدید : 1237
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 19:07
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

طبق فرمایشات همسر الان اینطوری شدم که دستکش دستم میکنم. میرم مغازه تو راه هم به همه چی دست میزنم. تا میشینم پشت میز، یهو خارشتَک میگیرم.

سر و صورت و لب و دهن و دماغ و چش و چال.

دستکش رو در میارم. متوجه میشم حین درآوردن،دستم دستکشی شده. میرم دستمو میشورم.

با دستمالی که داره تموم میشه خشک میکنم. چش و چالو میخارونمو دستکش رو بر میدارم و باز دستم دستکشی میشه. همونطوری دستمونو میکنم توش. حالا دیگه توی دستکش هم دستکشی میشه.

ویروسِ احتمالیِ روی دستکش به درونش انتقال پیدا میکنه. بعد تصمیم میگیرم تو خارِش بعدی دستکش رو در نیارم و با پشتش بخارونم که در حین خاروندن یادم میفته که نمیدونم الان دستکشِ دست راست رو تو دست چپ کردم یا تو همون دستِ راست کردم!!!!! اینی که روی دستکشه، در واقع کفِ دستکشه؟ یا همون روی دستکشه؟ پس دستکش رو در میارم میدوم دستِ دستکشیمو میشورم و چش و چالی که دستکشیش کردم هم میشورم و یه نفس عمیق میکشم که آخیـــش ، نزدیک بود کرونا بگیرم.

خوب دیگه دستکش دستم نمیکنم و میام همونطور میشینم پشت میز که دستم میخوره به صندلی و صندلی‌ای میشه. دست صندلی‌‎ای رو میزنم به موس و کیبورد و موس و کیبورد هم صندلی‌ای میشن.‌‌‌ای بابا! حالا هم دستم صندلی‌ای شده هم موس و کیبورد. پس باید ضدعفونی کنم. قوطی الکل رو بر میدارم و موس و کیبورد رو از صندلی، میزدایم و میرم دستمو میشورم و باز خشکش میکنم و میام که بشینم میبینم باید باز صندلی رو بکشم عقب که. دستکش هم ندارم. ترجیح میدم پشت میز نَنِشینم که مشتری میاد تا کار‌هاش رو ببینه.

حالا مجبوری بشینی پشت میز و با دست صندلی‌ای موس و کیبوردت هم دوباره صندلی‌ای کنی و تازه مشتری تا حلقومِ مانیتور میره جلو و بزاقش رو میپاشونه به موس و کیبورد و مانیتور و نظرش رو میده و میره و من میمونم یه موس و کیبوردِ صندلی‌ای که بزاقی هم شدن. زیر دماغم میخاره و نه دیگه پشت دستم تمیزه از بس بزاق پراکنی کرد، و نه کف دستم که صندلی‌ای شده. دستمال هم ندارم. پس سعی میکنم زبونم رو برسونم به جای مورد نظر تا لااقل با لیسیدن زیر دماغم بخارونمش که نمیشه.

کرونا منو نکُشه، این دست و دستمالی نشدن‌هاش حتما منو میکُشه....

یه وقت منم کرونا گرفتم و مُردم. ولی بالاغیرتاً هرکی بعد از مرگم حسن روحانی رو دید، یه دونه عوض من بزنه زیر گوشش. روحم جلا پیدا میکنه اون دنیا....

++++قالبَم چطوره؟ دو سه ساعتی وقتمو گرفت با سواد نداشته درمورد html

بازدید : 617
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 23:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۴۷ ق.ظ

۹۸/۱۲/۰۶ موافقین ۷

نظرات

پاسخ:
خودم عاشق ترکیب این دوتا رنگم.

چرا؟

پاسخ:
انشالله

مرسی از توضیحت :)

پاسخ:
هووم جالب میشه. تست کردم قشنگ شد

ممنونم

پاسخ:
نه یخ نیست قشنگه اتفاقا

پاسخ:
مشکی روی کاغذ روشن... هم ساده است و هم بی‌پیرایه.. مرسی مرسی...

پاسخ:
سیاه منظورشون بود

پاسخ:
من خواستم بنویسی وسائلش هم جور نکردم. اسم بردم گفتم کدوم کاعذ و کدوم رنگ رو میخوای بذارم در اختیارت... (شما فلاسفه بهش چی میگین؟ سفسطه؟ از زیر سوال در رفتن؟ نحوی گری؟ الان کامنتت دقیقا کدوماش بود؟) D:

پاسخ:
خلاصه اینکه آبی رو سفید. چراش هم که نگفتی

پاسخ:
سلام چیزی که میگید شبیه ابر و باده با رنگای شاد رو کاغذ سفید....احتمالا سبز و زردش هم قالب باشه...

ممنونم...

پاسخ:
چشمم درد گرفت استاد.

انشاالله ...یه جا میخوندم که نوشته اللهم عجل لولیک الفرج، فقط لقلقه زبانِ اغلب شیعیانه....ولی عملِ هیچکدوممون شبیه اللهم عجل لولیک الفرج نیست...

نه رفتارمون. نه عملمون...

ممنون از توضیحتون

پاسخ:
آره قشنگ شد. تست کردم...:)

قشنگ شد

پاسخ:
آره البته باید با شما درمورد نخ و سوزن و پارچه حرف زد:)

پس ترکیب رنگتون شد مشکی روی پارچه‌ی سفید

دلیلتون هم خوب بود مرسی

پاسخ:
این هم خیلی خوبه. دلیلتون برای قلم سفید روی زمینه‌ی مشکی... خیلی دوستش دارم...

تازه دورش هم یه کم بلور بدیم که شبیه تشعشعات نور بشه

پاسخ:
آفرین...پس به امید روزی که حضرت آقا تشریف بیران دمِ خونتون، زنگ بزنن شما آیفون رو بردای، پشت آیفون تصویری ازت بپرسن و جوابشون رو براشون بگید، صلوات

پاسخ:
و نرهی قریبا

پاسخ:
چرا؟
پاسخ:
فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلً
دلم برات سوخت

پاسخ:
یه بار هم بهت گفتم از نظر من همه چی گل و بلبل و خوب و نیکه مگر اینکه خلافش ثابت بشه. الان ثابت کردیD:

پاسخ:
مچکرم. و چرا؟ چون قشنگ میشه یا دلیل دیگه هم دارید براش

پاسخ:
من تصور کردم به غلط نوشتی سیان.

متاسفم..:)

cyan تو صنعت چاپ چهار رنگ یکی از رنگهاست...

:)

پاسخ:
و چرا؟

پاسخ:
بگذریم پاییز....

:)

منظورم اینه تو به نظر خودت وسواسی(مداد) و بی سلیقگی(رنگ) بوده ولی از نظر من خیلی ساده و بی پیرایه دید شده:|

پاسخ:
بله متوجه شدم...:)

پاسخ:
بعد دورش هم احتمالا تذهیب کار میکردی بعد آدرس هم که داری.... سایزش هم A3 باشه میخوایم بزنیم به دیوار بعد از خونه تکونی عید. نظرت چیه؟

آره خیلی هم خوبه اتفاقا.

پس دست بجنبون. بسم الله.

دِ یالله

پاسخ:
گفتن زیاد اینطرف و اونطرف نریم کرونا میگیریم. مخصوصا طرف پرستار هم باشه ماسک هم نداشته باشهD:

پاسخ:
حتماً

پاسخ:
مرسی مرسی مرسی.....

مرسی.

یک به خاطر نگاه عمیقت.

رنگ باور و کاغذ، ذهن.

چقدر چسبید بهم....

و چه وقت و چه زمانی! که نوشتی و نبشتی و نگاشتی، چه فَرَح...(دَم شما گرم)

پاسخ:
"سَبو" هم یه چنین حسی دادن به ما. منتها به جای نقره‌‌‌ای با سفید. خیلی ممنونم.

پاسخ:
تمنا دارم

پاسخ:
سلام

حضرت خیلی مظلومه.

چون با هر رنگ و زبانی، روی هیچ کاغذی ما با ایشون حرف نمیزنیم مگر اینکه خودمون لازم بدونیم و نیاز داشته باشیم.

فقط وقتی که عرصه بهمون تنگ میشه میگیم اللهم عجل لولیک الفرج.

بی هیچ حرکتی از خدا برکت میخوایم.

برکتِ وجود نازنین حضرت رو...

مرسی نظر و دیدگاهتونو دوست دارم.

پاسخ:

ماییم و صلح کل در سرزمین خویش

موسی به دین خویش، عیسی به دین خویش D:

+شما "اللهم" رو بنویس، با رسم الخط خودتون بنویس.

++ممنونم از اشاره‌ی فروتنانه‌تون:)

پاسخ:
منم فکر کنم جواب دادی. ولی شما هم فکر کن من متوجه نشده باشم:)

شبیه اینه که آدم تو دلش بگه...

یا جار نزنه. آره؟

پاسخ:
خیلی هم خوب

بازدید : 781
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

همسر میگه: اگر من مبتلا به کرونا شدم، منو رها کن و بذار به حال خودم بمیرم و تو برو پیِ سرنوشتت.

میگم اگه من مبتلا شدم چی؟

میگه: خوب خودتو زودتر برسون به یه بیمارستان تا خوب نشدی برنگرد.

در هر دو حالت خونه رو برای خودش خواسته/.

****

من رأی دادم ولی تو ستاد انتخاباتی اصلاً اثر انگشت نگرفتن ازمون. وقتی هم پرسیدیم کُدِ نماینده‌ها چرا جلو اسمشون نیست گفتن همون اسم نماینده کفایت میکنه.

همه جا همینطور بوده؟

***

بازدید : 1585
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

نیز در این روزها که نمایش‌های تبلیغات نمایندگی از هر دوره‌ی دیگری دیدنی‌تر و شنیدنی‌تر است، فردی از یک لیست انرژتیک(!) وعده داده، که جزء اولین رسالت‌های او در مجلس آینده، گرفتن حکم اعدام رییس جمهور مستقر است.

اکنون برای پیداکردن پرتقال‌فروش مفقودالاثر تاریخی، دو اظهار بالا را کنار هم بگذارید، تا باهم ببینیم چه ملت ناز و نازنینی هستیم!

«اعدام»، که کلمه‌اش هم کافی‌ست تا لرزه بر اندام آوَرَد، چه ارزان شده؛ که جزء وعده‌های انتخاباتی درآمده و رعشه‌ای بر هیچ‌جا هم نمی‌فکَنَد. هنوز نمی‌دانم آن وعده چقدر شوخی و طنز تبلیغاتی بوده، و یا به چه میزان از عقبه‌ی عزم و تصمیم و غلبه‌ی اقدام و عمل برخوردار است، چرا که دیده‌ایم، اول می‌گویند و سپس فریاد می‌زنند و زان‌پس حساسیت‌زدایی می‌کنند و عاقبة‌الامر هم اجرا. -… و خدا کند هرچه اجرا می‌کنند به نص قانون و منهج عدل باشد!- اما نفس اعلام اعدام رییس‌جمهور مستقر، خارج از مجامع قانونی و مراحل محکمه‌ای، حتی وعده به محکمه به عنوان تبلیغ انتخاباتی، نمی‌دانم آیا جرم است یا خود فرمی‌از گرم‌کردن تنور انتخابات!؟

درست است که‌ چشم و گوش ما از این حرف‌ها پراست و گاه تره‌ای هم بر این افاضات خرد نمی‌شود، اما به قول علما(!)، للهیکل قسط من‌الثمن؛ هر حرفی بالاخره باری دارد. کلمه‌ی «اعدام»، نه تنها برای منِ جان‌دوستِ عافیت‌طلب کلمه‌ی سنگینی‌است، بلکه برای هر شنونده‌ی جان‌نادوست هم ثقیل است.

تصور کنید فردی خارج از این کشور و بیگانه با مجادلات ومنازعات درونی، بشنود که در زمره‌ی وعده‌های تبلیغات انتخاباتی، گرفتن حکم اعدام رییس‌جمهور آن کشور است، که هنوز به کار است و شخص دوم کشور.با خود مثلا می‌گوید:

ـ آزادی بیان و لابد آزادی اراده در این کشور غوغا می‌کند!

ـ علم حقوق و دانشمندانش بالاترین و پرتیراژترین در این کشور هستند.

ـ چرا رؤسای جمهور، قریب به اتفاق، عاقبت خوشی در این کشور ندارند؟

ـ دیگر فرض‌ها را جرأت بیان ندارم.

از زمانی که بنا به مصالحی(!) برخی مراسم اعدام‌ها ملأ عام یافت و به یکی از هیجانات نسبتا پراستقبال اجتماعی بدل شد، باید برخی عقلا بدین پیامدها نیز می‌اندیشیدند، که حساسیت‌زدایی‌ها از اموری که فی‌نفسه با آرامش و طمأنینه‌ی ذهنی و اجتماعی در تضاد هستند، گام به گام و زیرپوستی صورت می‌گیرند و در نهایت، یک امر ذاتا قبیح، نیکو شمرده می‌شود؛ آن هم در تیراژ عَرضه‌ی بازاری؛ و لابد تابع قانون عرضه و تقاضا!

اگر آن فرد وعده‌گر، مشخص‌تر وعده‌ می‌فرمود، که آیا آن اعدامِ در انتظار، از نوع علنی‌است یا خفایی؛ شاید حقیر نیز از هم‌اکنون تیر چراغ‌برقی، درختی، یا سردستی و سرشانه‌ای را برای آن روز رزرو می‌کردم.

بُود آیا، که عرضه و تقاضای ادبیات خشونت و خطِ نشان‌کشی، فرجامی‌یابد در سیطره‌ی لطیف‌اندیشی و زبان‌درکشی!؟

بازدید : 1131
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:32
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

صدای زنگ تلفنم بلند شد و همسر گوشی رو داد دستم و از اونطرفِ خط یکی خودش رو حاجی فلانی معرفی کرد و گفت آقای غلامی‌شماره شما رو دادن و برای کار مستندی درمورد شهدا نیاز به فیلمبردار داریم.

ما که کارمون اینه میفهمیم وقتی طرف به تصویربردار میگه فیلمبردار، یعنی یا اینکاره نیست و یا از بیخ یه جای کارش میلنگه. گفتم چطوری میتونم کمکتون کنم؟

گفت فردا یه جلسه داریم و چندین نفر از جانبازان و سرداران جنگ(؟) قراره بیان اینجا و ما میخوایم شما تشریف بیارید. بعد هم نهار در خدمتتونیم.(فکر کرد نهار رو نگه من نمیرم)

به شوخی اما با لحن خیلی جدی گفتم: یعنی شما فردا فیلمبردار میخواین که بهش نهار بدید؟

خیلی جدی گفت : نه یعنی ما میخوایم شما تو مصاحبه کمکمون کنید.

باز به شوخی و با لحن جدی گفتم: نهار چی میشه پس؟

گفت: میدیم بهتون نگران نباشید.

گفتم: نهار چیه؟

کمی‌مکث کرد و بعد پُقّی زد زیر خنده و گفت: چیز خوبیه. تشریف بیارید.

گفتم آدرس و زمانش رو پیامک بفرمایید خدمت برسم.

خداحافظی کردم و گوشی رو دادم دست همسر و درِ حموم رو بستم و رفتم زیر دوش و آواز خوندنم رو ادامه دادم. «امشب شب مهتابه،حبیبم رو میخـ...»

فرداش. چهارشنبه 30 بهمن 98

وارد مسجد شدم . دیدم چند نفری مشغول تزئیناتِ استیجی(سِنْ-صحنه) هستن که با داربست به صورت آریه درست کردن.

با خودم گفتم با سر و صدای این همه کامیون و تریلی که کنار مسجد برای شهرک جدید مصالح میارن چطوری میخوان مصاحبه بگیرن؟

زنگ زدم به اون آقای حاجی فلانی و اومد و رفتیم تو یه اتاقی و هی چای بستن به تنگ ما و منتظر شدیم تا آقایون از راه برسن.

حدودا دو سه ساعتی گذشت و منم با چراغ قوه گوشیم و اون کِرْمی‌که تو لیست بازی‌هاش هست سر خودم رو گرم کردم و یه چُرتی هم زدم که یکی صِدام زد و گفت شما فیلمبرداری؟ گفتم بله. گفت حاجی میگه بیا آماده شو مراسم داره شروع میشه.

تو دلم گفتم: مراسم؟(گیج خواب بودم. ) دوربین و سه پایه رو برداشتم رفتم تو محوطه مسجد که دیدم جا سوزن انداختن نیست.

ببین این نهار چه میکنه

قاری شروع کرد به خوندن و یکی اومد درمورد شهدا حرف زد و جایگاه جانبازان رو برامون مرور کرد و همینطوری گرم حرف زدن بود که حاجیشون اومد گفت: آقا تشریف آوردن بیاید از ورودشون فیلم بگیرید

تو ذهنم گفتم خوب این آقا، قطعا «آقا» که نیست. امام جمعه ست؟ آره دیگه حتما. پس دیگه به غیر از «آقا» که اینجا نیستن و امام جمعه و من، کی تو این شهر آقاست؟

به ضرب و زور کفشم رو از زیر انبوهی از کفش‌ها درآوردم و نصفه نیمه پام کردم و هفتاد هشتاد تا از کفش‌ها هم شوت کردم و یه چندتایی هم زیر پام لگد مال شدن تا رسیدم تو حیاط مسجد.

یهو چشمام چهار تا شد. آقا ایشونن؟

یه بچه هم سن و سال خودم که شاید اطلاعاتش از جنگ و شهید و جانبازان بیشتر از من نباشه، از یه ماشین از این گُنده‌ها که سفیدَن و خیلی شاخن، پیاده شد و سه چهار نفر از آدمایی که تا دیروز شرخر بودن، بعنوان بادیگاردش پیاده شدن و مثل پسر پیغمبرْ سر به زیر و گوش به فرمان و مطیع، دورش میگشتن.

نگاش کردم و یه لبخندی که هزار تا متلک و پوزخند و از این قبیل موارد توش بود تحویلش دادم و یه سری برام تکون داد و اومد که رد بشه ، حاجیشون گفت: فیلم بگیر. فیلم بگیر. و هی میزد به شونه م.

گفتم: شما گفتی چهار تا جانباز و رزمنده و سردار میان برا مصاحبه که.. این بابا اینجا چی کار میکنه؟

گفت: بگیر فعلا.... بگیر. فیلم بگیر.

دستش رو پس زدم و گفتم : این مسخره بازیا چیه؟ سیصد نفر نشستن تو مسجد که این یارو بیاد براشون وراجی کنه؟

یه عده بادمجون دور قاب‌چین هم که اونجا ایستاده بودن اومدن وسط و یکی گفت: درست حرف بزن وراجی یعنی چی؟

دیدم هوا پسه:)))

رفتم تو مسجد و بار بندیلمو جمع کردمو زدم بیرون.

حاجیشون اومد گفت : استاد چرا میری؟

گفتم من برای کاندیدایی که میخواد با نهار مردم رو برای خودش بخره، کاری انجام نمیدم.

گفت شما پولتو میگیری.

گفتم مسئله همینه برادر. مشکل همینه. معضل همینه. ما پولمونو میگیریم و نهارمون هم میخوریم و ....

یهو یکی صداش زد و رفت.

منم برگشتم مغازه.

***

تیتر مطلب: دسته گُل شورای نگهبان

بازدید : 725
سه شنبه 21 بهمن 1398 زمان : 2:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

مطلب میذاری مینویسی: «گربه رو دَمِ حجله کُشتم»

میگه: «مگه دَمِ حجلتون گربه هم میاد؟ در باز بوده؟ مواظب باشین‌ها حساسیت میاره. من که خیلی بدم میاد از گربه. موهاش میریزه. بی حیاست.نمک نشناسه»

میگم: «این فقط یه ضرب المثل بود»

میگه: «اوه اوه از بچگی از جدول ضرب هم بدم میومده. چه حوصله‌‌‌ای داریا. دو دوتا چهار تا.. سه دوتا....»

میگم: «متوجه نمیشی چی میگم؟»

میگه: « من نفهمم؟ خودت نفهمی. بابات نفهمه. تیرْطایفه‌ت نفهمن»

یک مُشت حرفهای "خُب. که‌چی؟"  گونه!!!

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 139
  • بازدید کننده امروز : 115
  • باردید دیروز : 45
  • بازدید کننده دیروز : 41
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 207
  • بازدید ماه : 455
  • بازدید سال : 2229
  • بازدید کلی : 38762
  • کدهای اختصاصی